با سلام دوباره .
یه کوچولو از خودم بگم من سالها در مجموعه ای کار می کردم که شاید بتونم بگم جونیم را درش گذراندم . اون موقع من با بعد چند سال تدریس از طرف اداره ای دعوت به کار شدم . من که تازه فارغ التحصیل از دانشگاه پر از ذوق وشوق و انرژی شروع به کار کردم. و فکر می کردم آمدم
دنیا یی منطقی رو را بهتر کنم .
شروع کردم به بالا بردن توانایی هایم برحسب نیاز مجموعه کاریم ، و تقریبا هرچی در بیاوردم صرف کلاس های آموزشی می کردم از MSProject بگیر تا برنامه نویسی و DB ... خوب یه مدیر با اخلاق و خوبی داشتم که جا داره اینجا ازش یاد کنم
آقای مهندس علی موسوی از گل های روزگار بودو همیشه مشوق من بود . که متاسفانه خیلی زود از اون مجموعه جدا شدن ! ! !.. و من دیگه مثل اون رو پیدا نکردم .
هرچی بیشتر یاد گرفتم و تجربه کردم سرخورده تر می شدم تجربه خیلی بدی داشتم . و هر چی بیشتر طرح و ایده می دادم به حاشیه بیشتر کشیده میشدم . (یک روز یه مدیری گفت : ببین من نیرویی ندارم که این طوری فکر کنه و کار کنه پس اگر طرحی میدی خودتم باید صفر تا صدش انجام بدی )
بعد از چند سال که مدیران متعددی آمدن و رفتن ( البته یکی آمد و دیگه نرفت{ 11 سال
} )کم کم فهمیدم که آسمون خدا هرجایی بری یه رنگه .. کلا کسی دونبال کار درست و حسابی نیست وفقط پول خوب ، کار کم می خوان !
که با روحیات من سازگار نبود هرچی طرحی دادم هرچی برنامه می نوشتم نه تنها باعث پیشرفتم نمی شد بلکه جریمه هم می شدم
تصمیم گرفتم دیگه
روخودم سرمایه گذاری کنم . و منتظر این نمونم یکی از طرح یا برنامه من استقبال کنه ( تصمیم سختی بود ) .
اینها رو گفتم که برسم به اینجا که حالا که چیزی از برنامه نویسی یاد گرفته ام بیام تغییر رشته بدم و از ریاضی برم تجارت الکترونیک بخونم تا با مبانی اولیه این علم آشنا بشم و تمرکز رو برای سرمایه گذاری رو خودم هدفمند تر کنم . الان با نگرشی بهتر به آینده ای که می خوام برای
خودم بسازم نگاه می کنم . رو کلمه خودم تاکید دارم چون دیگه قرارنیست کسی که درکی از کار و مدیریت نداره جز پول فکر یا برنامه من رو تایید کنه.
من سال 82 کارشناسی ریاضی کاربردی گرفتم . که اون تصمیم فقط برای سربازی نرفتن بود یعنی انگیزه و هدفی مشخص نداشت یه جوری می تونم بگم اصلا نمیدونستم چی هست
ولی باید نیمه پر لیوان رو دید . یکروز به استادمون گفتم خوب استاد الان این رشته ما به چه دردی می خوره : برگشت گفت اگر تو آمریکا یا اروپا بودی حتما جذب بورس میشدی .. یه خنده ای کردم گفتم خوب حالا که نیستم چی . گفتش خوب الان باید فوق لیسانس یا دکترای این رشته رو بگیری تا بتونی استاد دانشگاه بشی !
یعنی هیچی دیگه آب پاکی رو ریخت رودستمون . دید پکر شدم برگشت گفت می دونی چیه ریاضی فکر و مغز آدم را تربیت می کنه و راه و رسم زندگی رو یادت میده ... با این تیکه آخر حرفش حال کردم و قبولش دارم چون به تجربه درسته .
ولی وقتی داشتم برای ارشد برنامه ریزی می کردم با توجه به شرایط جامعه و تفکرات خودم و علم به اینکه چی میخوام، انتخاب رشته کردم و رشته مهندسی it گرایش تجارت رو انتخاب کردم .
این تجربه را گفتم که بگم فقط و فقط رو خودتون حساب باز کنید امید به خدا اول هر کاریه